برای یادگیری هیچ وقت دیر نیست

ثبت و انعکاس تجربیات معلمان

برای یادگیری هیچ وقت دیر نیست

ثبت و انعکاس تجربیات معلمان

خاطره شماره ۱۳((حسن ـک))

اولین روزدبستان باز گرد      

                                  کودکی های قشنگم باز گرد                       کاش میشد باز کوچک میشدم  

                                  لاقل یک روز کودک میشدم 

یاد آن آموزگار ساده پوش   

                                   یاد‌ آن گچ های که بودش روی دوش   

ای معلم نام و هم یادت بخیر  

                                  یاد درس آب و بابایت بخیر  

ای معلم ای دبستانی ترین احساس من  

                                  باز گرد و این مشقها را خط بزن  

((ادامه مطلب))  

                                   جهت عضویت در سایت کلیک کنید

ادامه مطلب ...

دلنوشته شماره ۱۲(ر-ج)

سال اول دبیرستان بودیم از درس عربی خیلی خوشم می امد تصمیم داشتم تحصیلات عالیه را هم در رشته عربی ادامه بدم در اوایل سال تحصیلی دبیر عربی که ایشان هم مثل ما تازه کار بود و اول استخدامش بود و هیچ تجربه عملی کلاس داری نداشت واقعا مارا اذیت میکرد با این همه من چون هم به درس علاقه داشتم و هم مربی را دوست داشتم تلاش خود را میکردم ولی تاثیری نداشت یک روز حدود 10دقیقه با تاخیر وارد کلاس شدم با لحن بد و صدای بلند و با اشاره انگشتانش گفت :خررررررر............بیرون!!!!!!!!!!بنده با چشمان گریان از کلاس بیرون شدم حرکات آنروز معلم خیلی در ادامه تحصیلاتم تاثیر گذاشت علیرغم علاقه منصرف شدم و از درس و مربی عربی نفرت پیدا کردم هنوز هم که منوزه از درس عربی نفرت دارم ...... 

به پایان آمد این دفتر  

حکایت همچنان باقیست

دست نوشته از همکار (خ-گ)(شماره ۱۰)

بنام آفریدگاری که انسانها را آفرید وجودش را اشرف ترین مخلوقات و دل او را پاک ترین قرار داد........جهت عضویت در سایت کلیک کنید

ادامه مطلب ...

دل نوشته همکار (ص - م)شماره ۹

اول ایتدائی بود م که از طرف مرکز بهداشت برای زدن واکسن به کلاسمان آمدند بعد از اینکه واکسن زدند من به شدت تب کردم . طوری که احساس میکردم در کنار شعله های آتش ایستادم به خاطر دردی که داشتم شروع کردم به گریه کردن در این هنگام معلم کلاس سوم که در سالن بود وارد کلاس شد بجای دلداری دادن و بدون اینکه علت گریه را بپرسد یک سیلی محکم خوابوند تو گوشم این رفتار معلم آنقد برام بد بود که با گذشت چندین سال نمی توانم آن را فراموش کنم در عوض تصمیم گرفتم که وقتی عصبانی شدم بی جهت در مورد دیگران قضاوت نکنم .

دلنوشته شماره ۸ همکار ((س-ت))

کلاس پنجم ابتدائی بودم ۲ ماه از سالتحصیلی گذشته بود و هنوز کادر خدماتی به مدرسه ما نداده بودند بنابر این هر روز به نوبت بچه ها نظافت میکردند در این مدت چند بار هم نوبت من شده بود و من مدرسه را نظافت کرده بودم ؛تا اینکه یک روز وقتی به خانه رفتم و مادر و پدرم لباسهای مرا دیدند علت را پرسیدند پدرم گفت خودش با مسئولین آموزش و پرورش حرف میزند و به من گفت که دیگر هیچ وقت حق نداری به نظافت .........ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دلنوشته شماره ۱۱(از آقای ن-ق)

در کلاس دوم ابتدائی درس میخوندم که در آن زمان آنهای که شلوغی میکردند ........ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دلنوشته همکار (غ) شماره ۷

انسانها در طول زندگی خود خاطرات تلخ و شیرین زیاد دارند ولی خوب که فکر میکنم خاطرات تلخ دوران تحصیل به گونه ای بعدا در ذهن جای خود را به خاطرات شیرین میدهند . در دوران تحصیلی راهنمائی بودم که قرار شد برای اولین بار از طرف مدرسه به طور دسته جمعی ما را به اردو ببرند ما هم ثبت نام کردیم و به همراه دوستان صمیمی .......ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

خاطره همکار (م-ف)

من در دوران ابتدائی یک خاطره تلخ دارم که همیشه ذهن منو به خود مشغول کرده است .البته خیلی سعی میکنم که آنرا فراموش کنم ولی اصلا نمیتوانم......ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

دل نوشته همکار (ر-ن) شماره ۵

هر کسی از دوران تحصیل خود خاطرات شیرین و تلخ دارد اما من نمیدانم نام این خاطره را تلخ بنامم یا شیرین بهتر است نامش این باشد ((یک جفت جورابی که جان مرا از کتک نجات داد))در ادامه مطلب  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

ادامه مطلب ...

خاطره از همکار (ص-ا)شماره ۴

یادم میاد وقتی اول دبستان بودم مشغول بازی و سرگرمی با دوستانم بودم ناگهان((بقیه در ادامه مطلب)) 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

ادامه مطلب ...