بنام آفریدگاری که انسانها را آفرید وجودش را اشرف ترین مخلوقات و دل او را پاک ترین قرار داد........
استاد معظم و معزز اولا از شما کمال امتنان و تشکر را دارم که مارا هر چند لحظاتی به دوران شورو شعف و تکاپور برگرداندید و این فرصت دوباره فراهم شد که به دفترچه خاطرات ذهنمان رجوع کنیم و به بهترین دوران زندگیمون یعنی تحصیل در کودکی و نوجوانی سفری هر چند کوتاه داشته باشیم .
در کلاس چهارم نظری در س میخواندم یک روز که جلسه اول ادبیات عربی بود و معلم مربوطه که ذکر نامش خالی از لطف نیست {{آقای صراف زاده }} بعد از مقدمات و آشنائی خواستیم درس را شروع کنیم ایشان به عنوان ارزشیابی آغازین سوالاتی از ما کردند .هیچ یک از دانش آموزان نتوانستند جواب دهند ایشان کمی به فکر فرو رفتند بعد فرمودند کتابهارا ببندید و از جلسه بعد کتاب اول دبیرستان را بیاورید و ما در جلسه بعد کتاب اول دبیرستان را اوردیم و تمام مطالب و قواعد را آنقد ماهرانه و استادانه تدریس کردند تا یک ماه بعد کتابهای سه سال اول دوم و سوم نظری را مرور کردیم بعد از یک ماه همه دانش آموزان چنان با شور و شوق به پرسشهای ایشان جواب میدادند که هم دانش آموزان هم معلم لذت میبردیم یادم هست اولین سوال را که پرسیدند من جواب دادم استاد با لحن بسیار متین و با وقار و مکث مرا تشویق کردند دقیقا گفتند :((آفرین ...احسنتم ....زحماتم بی نتیجه نبوده.....))
من هیچ وقت این تلاش و دلسوزی ایشان را فراموش نمیکنم و از آن روز به بعد من به ادبیات که قبلا برام نفرت انگیز بود با علاقه و اشتیاق هرچه تمام تر گوش میدادم
اما خاطره بد:
در کلاس چهارم ابتدائی بودم یک همکلاسی داشتیم در درس خیلی ضعیف بود طوری که هر پایه را دوساله میخواند و بر خلاف درسش قلدر و لج باز بود خصوصا با من .ایشان در پایه پنجم ازدواج کردند
من شاگرد ممتاز کلاس بودمو به خاطر همین در بین راه منو اذیت میکرد و من چون جثه کوچکی داشتم به خاطر هیکلش ازش میترسیدم
یک روز برای اینکه بیشتر منو اذیت کنه پیش خانم ناظم رفت و گفتند فلانی در بین راه مدرسه تا خانه منو اذیت میکنه و مرا مسخره میکند که اصلا اینطور نبود برعکس بود
خانم ناظم با توجه به اینکه از وضعیت ایشان در مدرسه آگاه بودند به جای قضاوت عادلانه مرا تنبیه کردند مرا به دفتر احضار کرد من که تا آن زمان تنبیه نشده بودم خودم را گم کردم به جای اینکه دستم را باز کنم ناخواسته هنگام فرود آمدن خط کش دستم را بستم و خط کش با قدرت هر چه تمام تر بر روی ناخن های من فرود آمد
طوری که تا دو سه روزی نشانه های کبودی آن رو انگشتام بود
خانم ناظم با اینکه میدانست من شاگرد ممتازم و او شاگرد ضعیف اما قلدور با این حال ناعادلانه مرا تحقیر و تنبیه کرد درست است معلم چهارم خودم میانجیگری کرد اما ضربه ای که من نباید می خوردم را خوردم از ان روز به بعد به خدا چنان نفرتی در دل من نسبت به خانم ناظم ایجاد شد تا به حال ادامه دارد و الان هم هر وقت ایشان را میبینم احساس خیلی بدی به من دست میدهد .