هر کسی از دوران تحصیل خود خاطرات شیرین و تلخ دارد اما من نمیدانم نام این خاطره را تلخ بنامم یا شیرین بهتر است نامش این باشد ((یک جفت جورابی که جان مرا از کتک نجات داد))در ادامه مطلب
هر کسی از دوران تحصیل خود خاطرات شیرین و تلخ دارد اما من نمیدانم نام این خاطره را تلخ بنامم یا شیرین بهتر است نامش این باشد ((یک جفت جورابی که جان مرا از کتک نجات داد))
در سال چهارم ابتدائی درس میخواندم روز معلم بود به اصرار و با هزاران زحمت از مادرم پول گرفتم و برای معلممان یک جفت جوراب خریدم و با روزنامه کادو پیچی کردم و در کیفم گذاشتم زنگ اول که خانم معلممان وارد کلاس شد حیران زده نگاهی به کلاس و بچه ها انداخت گویی منتظر چیزی بود معلممان که نشست من با افتخار کادویم را از کیفم در آوردم و به همراه سه تا از بچه های دیگر که کادو آورده بودن بردیم و به معلممان دادیم از ما سر زبانی تشکر کرد گویی امروز کلاس بر خلاف انتظار معلم شده بود بعد قیافه عبوسی گرفت آن ساعت درس ریاضی داشتیم و من همیشه در درس ریاضی ضعیف بودم در درس ریاضی یک مسئله ای بود خیلی مشکل بود که حتی بچه های زرنگ هم در حل آن مانده بودن معلم بهانه ی خوبی به دستش افتاد از ردیف اول تا آخر کلاس را برای حل این مسئله به پای تخته خواند جز من و سه نفری که کادو آورده بودند و همه را کتک مفصلی زد و گفت از این به بعد من معلم این چهار نفر هستم شما لیاقت ندارین بیچاره بچه ها از فردا همه با دست پر آمده بودند در آن زمان بود که فهمیدم روز معلم برای بعضی از معلمها روز مهمی است و دروغکی شعار میدن که همین که شما خوب درس بخونید برای ما بهترین کادوست {{در آن زمان فهمیدم یک جفت جوراب معجزه میکند اگر به موقع تحویل داده شود}}