برای یادگیری هیچ وقت دیر نیست

ثبت و انعکاس تجربیات معلمان

برای یادگیری هیچ وقت دیر نیست

ثبت و انعکاس تجربیات معلمان

خاطره از همکار (ص-ا)شماره ۴

یادم میاد وقتی اول دبستان بودم مشغول بازی و سرگرمی با دوستانم بودم ناگهان((بقیه در ادامه مطلب)) 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

یادم میاد وقتی اول دبستان بودم مشغول بازی و سرگرمی با دوستانم بودم ناگهان با هم تصمیم گرفتیم که با گچ بازی کنیم و قرار شد اول من بازی کنم و دوستانم چند تا گچ به من دادند و گفتند بیا کاشیهای کلاس را رنگ آمیزی و عکس بکش و من شروع کردم در حین حالی که چند تا کاشی کلاس را رنگ کرده بودم ناظم مدرسه را بالای سرم دیدم ((یکی از بچه ها به او خبر داده بود))و ناظم در همان لحظه شروع به تنبیه کردن من با خط کش کرد و من نتونستم هیچ حرفی بزنم {{من آنروز کتک ساده لوحی و خوش باوری و اعتماد کردن به دوستان ناباب را خوردم}} و خیلی ناراحت و غمگین شدم و هنوز هم که خیلی بزرگ شدم قدرت تشخیص دوستان ناباب و منافق را چندان ندارم و همیشه از پروردگار متعال میخواهم که مکر و حیله منافقان را به خودشان باز گرداند.  

وشیرین ترین خاطره ام این است که موقع امتحانات پایان سال تحصیلی بود و من در کلاس دوم راهنمائی بودم رفته بودم برای خونه نان بخرم ؛در صف نان بودم که ناگهان یکی از همکلاسی هایم را دیدم که داشت منو صدا میکرد او از مدرسه آمده بود و همانروز امتحان ریاضی داشتیم و من خبر نداشتم و معلممان مرا که غایب دیده بود او را فرستاده بود دنبالم .من با خوشحالی در جلسه امتحان حاضر شدم ومعلم با لطف اما کمی ناراحت و گلایه از منم مثل بقیه بچه ها امتحان گرفت و من هیچ وقت آن معلم عزیز و آن دوست مهربانم را از یاد نمی برم  

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد