با توجه به اینکه معتقدم اگر تجربه مهمتر از علم نباشد کم اهمیت از علم نیست لذا بر آن شدم ضمن درج مطالب آموزش و علمی در این وبلاگ از تجربیات و خاطرات دوران تحصیل و تدریس خود و همکاران جهت پر بار شدن این وبلاگ استفاده کنم تا مورد استفاده اولیا دانش آموزان و همکاران گرامی باشد .
ادامه...
گنجشک گفت: خسته ام. خدا گفت: از چه ؟ گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟ گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .
خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟
گنجشک سکوت کرد. بغض به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده. چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟ گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود. خداگفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا!
منبع:دل آسمونی
j-r
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 ساعت 11:31 ب.ظ